آقای مهندس ابوالقاسم معصومی

Engineer Abolghasem Masoomi

Researcher ID: (509409)

1

‎فصل هاي زندگي و حيات يك برند ‎ ‎فصل صفر: نام و نشان برند ‎ملاقه از ابتدا اين نام و نشانی نبود كه امروز مي بينيد، رسيدن به خوشنامي و معروفيت به اين سادگي ها نبود، پيچ و خم ها و فراز و نشيب هايی پيش و پس از خلق اين برند در كار بوده است كه سرشار از داستان ها و پندهاي شنيدني براي هر فعال و علاقمند اكوسيستم كارآفريني و نوآوری كشور است. ‎قاسم معصومي را می توان یک دهه شصتي تمام عيار دانست، جوانی فعال و پر انرژی با هوش اجتماعی بالا، با چشم هايی نافذ و با روابط عمومی قوي و نگاهی که هميشه نگران آينده كسب و كارش است ‎ملاقه از آغاز يك واژه بود، واژه ای كه سال هزار و سيصد و نود و سه خورشيدی به ذهن قاسم خطور كرد، واژه ای كه خيلي وقت بود دنبالش می گشت، در جستجوی نامی برای كسب و كار تازه اش، به خوبي آگاه بود كه هر نامي نمی تواند موفقيت يك برند را تضمين كند، او اهميت نام را دريافته بود، نام يك برند با سرنوشت هر برند و كسب و كار گره خورده است. شنيدن نام دختر پاكستاني حامى حقوق زنان به نام "ملاله" كه اخبارش در تلويزيون و رسانه ها در صدر اخبار بود، يكباره جرقه نام "ملاقه" را در ذهنش زد، و پس از يك دوره طولاني، اين نام معمولي و ساده، به نام و نشان يك برند قوي تبديل شد. ‎فصل اول: كودكي و درس و دانشگاه ‎كودكي قاسم معصومي شبيه همه دهي شصتي ها بود، شروع انقلاب اسلامي و هشت سال جنگ، صف هاي طويل و كوپن ها، صف نفت و گوشت و مردماني كه داشتند زندگي در شرايط جنگي را تجربه مي كردند. او هم در اين شرايط بزرگ شد و كم كم عاشق درس و دانشگاه شد، در محيطي كه دانشگاه رفتن و رقابت بسيار سخت بود. اما او در دانشگاه قبول شد و ليسانس گرفت. و در پروژه هاي سدسازي مشغول به كار شد. ‎فصل دوم: اهميت خانواده و نقش عشق و شريك زندگي در موفقيت ‎عشق به خانواده هميشه جواب مي دهد، با اين كه همه ما تجربه سرشاخ شدن ها و دعوا و اختلاف نظر را با والدين داشته ايم، پدر قاسم "حاج ميرزا" دلش مى خواست پسرش ادامه تحصيل بدهد و در مقطع فوق ليسانس قبول شود، قاسم هم براي زمين نينداختن حرف پدر، ترك كار كرد و راهي دانشگاه شد. سال هزار و سيصد و هشتاد و نه، سال عاشق شدن او بود، سالي كه او زن زندگي اش را پيدا كرد، مثل عشق به خانواده، فرمول "زن روياها" هميشه جواب مي دهد، او نيمه ديگرش را يافت، فرشته اي كه گويا فرستاده شده بود تا دست قاسم را بگيرد و او را به قله آرزوهايش برساند. دختري كه انگيزه و عشق قاسم را به كارش صدچندان كرد، پس از مشقت هاي فراوان، خانواده را راضى كرد و در نهايت زندگي مشترك را شروع كرد. ‎فصل سوم: عشق به كار و داشتن كسب و كار شخصي ‎چيزي در بعضي انسان ها وجود دارد كه آن ها را به مرور از محيط و آدم هاي اطرافشان جدا مي كند، شبيه يك رسالت شخصي و يك الزام دروني. معصومي عاشق راه اندازي كسب و كار بود. روحيه كارآفريني داشت، انگار مسول ساختن چيزي باشد و بايد به هر شكل به سمت اين رسالت برود، خيلي زود بعد از دانشگاه فهميد كه اصرارهاي پدرش براي ادامه تحصيل و فوق ليسانس گرفتن را بر نمي تابد، اما عشق به پدر و اطاعت از او، برايش يك وظيفه بود، همزمان با ادامه تحصيل به فكر راه انداختن كسب و كاري براى خودش بود، اما از كجا بايد شروع كرد و چگونه بايد وارد اين مسير شد. او معلم و استادي براي كسب و كار نداشت و مثل همه دهه شصتي ها بايد به راه آزمون و خطا مي رفت، سرى كه درد مي كرد براي به سنگ خوردن. اما او مي دانست كه براي تجربه هم علم لازم است و از اين رو مطالعاتش را در زمينه هاي مرتبط با كسب و كار، كارآفريني و برندينگ افزايش داد. ‎فصل چهارم: كسب و كارهاي شكست خورده ‎او پيش از راه انداختن ملاقه، كسب و كار هاي ديگري را هم آزمود، اما هيچكدام باب طبعش نبود. او حتي يك فروشگاه لباس كودك را با دكوراسيون متفاوت راه اندازي و اجرا كرد. این کسب و کار در زمان خودش پیشرو بود و حوزه ای بود كه نياز آن روزهای جامعه را برطرف می كرد. نام "فسقلي" را انتخاب كرد و يك مغازه در جاي خوب و شلوغي از شاهرود را اجاره کرد، اما عشقش به برندسازی باعث شد تا افتتاحيه اي بگيرد و از گروه فتيله اي ها دعوت كند تا در شاهرود فروشگاهش را افتتاح كنند، هزينه جشن دو برابر هزينه راه اندازي فروشگاه بود اما او با قوانین بازارسازی و بازاریابی به صورت شهودی و درونی آشنا بود. با همسرش راهي سفر شد و مثل همه جوان هاي دهه شصتى، هجرت را انتخاب كرد، هجرتی که زیاد دوام نیافت و اما اين انتهاي داستان نبود. ‎فصل پنجم: هجرت سرابي بود و بس ‎هنوز دو سال از زندگي مشترك نگذشته بود كه فكر رفتن آمد، هجرت و به بهانه ويزاي دانشجويي و تحصيل در يك رشته مديريتي و اخذ مدرك از دانشگاهى در استراليا از ايران خارج شد، ولي شرايط سخت تر از اين حرف ها بود، و از باغ رويا تنها "در باغ سبز" را نشان داده بودند، با دلار هزار و صد توماني اپلاي كرد، با دلار هزار و هفتصد هواپيما از باند پرواز فرودگاه امام خميني تيكاف كرد و با دلار سه هزار و هفتصد تومان، روي ويزايش مهر ورود به استراليا خورد. تورم ضربه اش را به روياهايش زده بود. سه سال با اين اوصاف گذشت و در اين مدت به كشورهاي زيادي سفر كرد و تجربيات زيادي كسب كرد. با دست خالي و كوله باري از تجربه برگشت و تصميم گرفت تا دوباره با انگيزه ها و هدف هاي قوي تري شروع كند. فصل ششم: تولد ملاقه سختكوشی و پيگيري ها هميشه جواب مي دهد، همیشه بايد محيط و اكوسيستم را شناخت، نيازهاي بومي را درك كرد و برند را متناسب با خاك و فرهنگ آن منطقه راه انداخت، نام ملاقه انتخاب شد و كودكي در سال نود و سه متولد شد، ملاقه با شعبه ای كوچك در شاهرود شروع به كار كرد، با شعار “طبخ و سرو غذاهاي ملاقه اي”. کم کم با زحمت ها و سختي هاي بسيار جاي خودش را در قلب شهر و قلب مردم شهر پيدا كرد. منوي امروز ملاقه همه چيز دارد، از عدسي خوش طعم تا خوراك لوبيای دست چين، از كشك بادمجان تا ميرزا قاسمى و كوفته تبريزي، از آش كشك تا سوپ و از حليمى كه بوى حليم هاي ماه رمضان را دارد. اين روزها همه زرق و برق ملاقه را در خيابان مركزي مي بينند، اما كسي خبر از روزهايي ندارد كه او يك تنه در برابر سختي ها، حسادت ها، ناملايمات، مخالفت ها، كج رفتاري ها و كارشكني ها ايستاد، او نشان داد كه قصد شكست خوردن ندارد، اين بار فقط ملاقه است كه در ذهنش حضور دارد و فكر گسترش برندش و خدمت به ايرانيان در سراسر خاك كشورش خواب راحت را از چشمانش ربوده است.

سوابق شغلی و تخصصی

  • سابقه کار صنعتی در مدیر (تاکنون)